تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

اینجا یک من است که فقط مینویسد و مینویسد..از من....
...گاهی خاطره..گاهی دردودل...
گاهی مثبت.. گاهی منفی..گاهی ادبی..گاهی خودمونی..
شعر..نثر.. فرقی نداره..
اینجا مهم نوشتنه:)
_بیمارِ سکوتیم و نوشتن فریادمان....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با موضوع «مِموریجات..» ثبت شده است

چیشد چیشد...؟

خب بدر شد دیگه....  خیال همه راحته گویا..

_دلم حتی واسه اون استرسی ک سالای قبل بعد سیزده داشتم تنگ شده:دی همیشه دقیقه نود بودم  شب سیزده تکلیف عید مینوشتم هین:))) 


_سال چهارم از لوس ترین سالای تحصیلی بود...اصلا سال تحصیلی نبود چی بود این...؟!

نه قبل عید داره نه بعدش...

تو مدرسه که همه خواب بودن زنگ تفریح یه چیزی میخوردن دوباره میخوابیدن...زنگ اخرم به معلما میگفتن زودتر از شر هم خلاص میشیم نگران نباشین...اونام تایید میکردن:/..

تو خونه همه خواب و خوراکشون تکمیل شده بود درس میخوندن...

میومدن مدرسه برگه سفید میدادن...همچین موجودات چهارمی بودیم ما:/ 


___غرم میاد -.-

_..استرس دارم درسم نمیاد..

درسم ک میاد میبینم دیر شده دیگ خوابم میاد-.-


_نمیدونم چرا هرسال عید ک میگذره بنظرم عید پارسالش خیلی بیشتر خوشگذشت...نشده من این جمله رو هرسال نگم...


-.-چرا بهی نیست ؟!(بهی :بهاره ای ک بهیه منه..فراتر از دوسته! یکی از خوبای زندگیم...توصیفش تو یه خط جا نمیشه....اینا واژه های کلیدیشه!;))

+دلم میخواد چشمامو ببندم باز کنم ببینم 17تیره..(کنکور 16امه) بعد بریم با بچه ها بادکنک بگیریم چندروز دیگش باید 18سالگیو فوت کنم...

_بعله...اینم مثل برقو باد میگذره فقط میخوام ک خوب بگذره...از پشیمونی متنفرم-.-...

_چقدر آدما از تکرار لذتهای کوتاهِ تکراری راضین!! راضی نباشن چی کار کنن؟!

+یه کار جدید..

,,,ما فقط به تعداد روزایی ک مثل هم نبودن زندگی کردیم :)

چه کم نه؟!...

این پست خاکستری نداره...

آدم غرغرو چه به جمله امری...!!؟

یکی الان خودمو باید خاکستری بخوراند:/ 

..مراقب احوالاتتون باشید غری نشه:/

#kd

۱ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۷
faranak kd

تقریبا یک ساعت و نیم از امروز میگذره و قطعا تو این مدت اتفاق خاصی نیوفتاده...(همچی امن و امانه)

_اما دیروز..که یکی از مهم ترین روزای زندگیم شد;)

دیروز من به اندازه یک سال بزرگ شدم..!من دیروز کل روزای سال نود و پنجو بزرگ شدم  تولدی در کار نبود..من از فصل گرمام..

دیروز بزرگترین پشیمونیه عمرم بود..پشمونی از یک اشتباه!

که تا قبل از اون, همین من!, همجا مینوشت:((من از این اشتباه دوسشتداشتنی هیچوقت پشیمون نمیشم!))

انگار یهو زندگی اومد جولوی صورتم و گفت:((هیچ وقت از چیزی مطمئن نباش!..همه اشتباها تاوان دارن..))

دیروز من.. ب اندازه یک سال تاوان دادم...ب اندازه یک سال پشیمون شدم...و به اندازه یک سال تغییر کردم:)

شاید همین انفجار دیروزم باعث شد این وبلاگو بسازم..

یه چیزی مثل بیگ بنگ بود...

دیروز ب من یاد داد کلمه هایی مثل *اطمینان,*اعتماد و *دوست داشتن یک سال هم برای اثباتشون کمه...#مراقب باشیم... 

خب شاید زندگی همینه و هر روز باید انتظار درسای فرداشو داشته باشیم:) 

#kd

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۳
faranak kd