تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

اینجا یک من است که فقط مینویسد و مینویسد..از من....
...گاهی خاطره..گاهی دردودل...
گاهی مثبت.. گاهی منفی..گاهی ادبی..گاهی خودمونی..
شعر..نثر.. فرقی نداره..
اینجا مهم نوشتنه:)
_بیمارِ سکوتیم و نوشتن فریادمان....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با موضوع «درد مشترک..» ثبت شده است

کنارِتن...کنارهمیم

اما کی به نفر کناریش فکر میکنه؟!....همه دنبال رویاها  و آرزوها....هر کی  تو فکرش یه راهی میره...!

ولی همه نشستن کنارهم و خیره ...به اونی ک راه میره:)

 کلافه تر میشیم..! 

نفرِکناریش سقوط میکنه..خوشحال تر میشه! 

چرا..؟!

از این که نشستن بهتر از سقوطه...از این ک از اون بدترم  هست...دوباره خیره میشه..

چشماشو میبنده ..الآن داره میدو...لبخند میزنه ..دیگ بازشون نمیکنه...

نفر کناریش خوشحالتر میشه....):)

نزاریم رویا یه خواب کشنده بشه...بیدارشیم دست همو بگیریم..

+اولین قدم..:)

#kd

۱ نظر ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۰۹
faranak kd
هووم راستی جدیدا قلم به دستم نمیاد یا دستم به قلم نمیره!؟ ...خب در هر صورت  نه منم نه قلم نه یادداشت....حرفایی ک فقط خودم میشنوم و میزارمشون کنار....وگاهی آفتاب چپه در میاد و حالم ک کاملا  ورچپه میشه ..مجبور میشم دیگ  بنویسم!  
 بنویسم..از این که...چرا این جوری شدم؟ من چشه!؟ چرا هر وقت متناتو میخونم حالم فرق میکنه؟ چرا بغض !?
عجیب اینه ک این متنا یه درصدم غمگین نیست! وعجیب تر اینه ک موضوع متن ها, تفکر مثبته!!
ولی انگار برای من نه !.. نمیدونم چیه..ِ هرچی هست... حالمو عوض میکنه...دلتنگیام...میان...همه دورم....لحظه های خوب قدیمی!  همشون!...واسه همه دلم تنگ میشه..تک تک..لحظه ها و آدما!  ساعتم ک مقدسه! 1:11 :__) ....
اره شاید حسرت خوبیاتو میخورم!شاید همینه.,! اینقدر مثبت! که باخوندنش قبطه میخورم و از این وضع الانم متنفر میشم..... و دلم هزار بار واسه روزایی ک منم خوب بودم تنگ میشه):)
 دلم واسه خوبیای قبل تنگ میشه واسه وقتی  آدمام  نزدیکام اونایی ک تو دلمن خوب بودن و منم خوب بودم ..سختیا هم خوب بودن....ولی الان همه یه جوری دور شدیم ک نمیشناسیم همو....
و دختری ک فقط با قصه های باباش خوابش میبرد...الان شبا در اتاق قفله ک دیگ سر زده هم  کسیو نبینه! تا این حد  غریبه!  ک کل مکالمات سر میز شامش  چند کلمه احوال پرسی و تمام!:_).....و هیچ کسم براش سوال پیش نمیاد ک واقعا تو این شیش هفت سال هیچ اتفاقی نیوفتاد؟!;)) چه فانتزی فکر میکنیم! تنها خبر سلامتی بود!....ِ
خب خدارو شکر ما ها از مثبتا تفکرشم داریم:)!  
 ولی
چرا با خودمون اینجوری میکنیم!؟ 
این چشما میگه چقدر خسته ایم چه قدر سرد شدیم و مقصرشم میدونیم ک خودمون بودیم....اره همه ما...چرا نفهمیدیم ک ماها فقط همو داشتیم...همو فراموش کردیم ک بریم به سمت چیزای بهتر..ِولی فقط همو از دست دادیم:_)  
من تو چشای تک تکمون  غم دلتنگی های خاک خورده, غم پشیمونی هایی ک ازش گذشته رو دیدم...!  همو رها کردیم ..و هرکدوم شدیم تنهای دنیای خودمون!:) 
گاهی به این فکر میکنم ک..
گذشته ی تلخ!شیرینتر بود...
دلم برای همه خوبیا تنگ میشه!
کاش دوباره خوب میشد:):
#kd
۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۲
faranak kd