تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

اینجا یک من است که فقط مینویسد و مینویسد..از من....
...گاهی خاطره..گاهی دردودل...
گاهی مثبت.. گاهی منفی..گاهی ادبی..گاهی خودمونی..
شعر..نثر.. فرقی نداره..
اینجا مهم نوشتنه:)
_بیمارِ سکوتیم و نوشتن فریادمان....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

ببخشید ک دیگه مثبت بینهایت نمیذارم..

 ببخشید ک دیگه کلا هیچی نمیذارم..  


من تا فرشته ی زندگیم خوب نشه هیچکاری نمیکنم...

 فرشته ها حقشونه که خوب باشن...


دعا ..دعا..دعا...

چقدر آدم احساس ناتوانی میکنه...وقتی میبینه از دست هیچ کس کاری بر نمیاد ...

این همه آدم رو زمین ریخته با کلی ادعا با یه عالمه منم منم.....

ولی الان همشون مهره سوختن..وهیچ کس نمیتونه  ..جز یه کی:)


و منم فقط دعا....منتظر اتفاق خوبی که باید بیوفته.....

باید و باید ...اون خودش میدونه 

چون من فقط همین یه چیزو از اون میخوام ..

قول میدم هیچ چیز دیگه ای نخوام...

فقط خوبش کن ...فقط مراقبش باش


واسه خوب شدن این فرشته هزار بار سجده میکنم.... 

خوب نباشه آدمای اینجا به خاک میشینن.. 

ما ک هیچ آسمان هم زمین میخورد ...


تو میتونی ...تو خوبش میکنی.....


+همه انرژیای مثبتتونو بفرستین واسش ..لطفا 🙏




۷ نظر ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۴
faranak kd

همین الان آنلاین دارم پست زلزله میزارم:/

مشهد _17فروردین_ساعت00:40


زنده موندم خاطره میشه:/

دعا کنید 😀😄

۴ نظر ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۵
faranak kd

خب  اینم شروع کارای خووبب...ِ:)

+ مثبت امروز من 

.امروز کمتر اخم کردم ^.^ و بیشتر مهربون بودم...

.. اول خودمو بخشیدم ..زنگ زدم به دوستم از دلش در اوردم -.- قهر بود...


منتظر انتقال مثبتاتون هستم ;)


۲ نظر ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۸
faranak kd
سلام سلام :))))))))))  

+امروز میخوام یه بخش جدید تو وبلاگ درست کنم :))) 

_چه بخشی!؟

+ مثبت بی نهایت.ِ.:))

_ مثبت بینهایت چیست؟ مثلا متن های مثبتطوری مینویسی توش؟!

+خیر ما اینجا فقط کارای مثبت طوری انجام میدیم:))) اونم نه فقط من بلکه همه:))

_چطوری؟!

+اینجوری دوستان: من هرشب یه پست میذارم مربوط به مثبت بینهات و تواین پست کارای خوبی که توی همون روز انجام دادم مینویسم...
کارای خوب قرار نیس سخت باشه اورانیوم غنی نمیکنم حتی چرت و پرت ترین کار ممکنم مینویسم فقط مهم اینه که یه کار خوب باشه:)) حالا هرچی...

و بعدش چی  ..بعدش نوبت شماس...هر شب یکی از کارای خوبی که تو اون روز کردینو بنویسین ...این پست به روز رسانی میشه تا شب بعد..... و کامنت هرکیو مینویسم توپست....:))

اینجوری هر روز یه مجموعه از کارای خوبی که هرکس تو اون روز انجام داده رو میسازیم....و خوبیا رو بهم یاد میدیم:)))))

خوبیامونو ثبت میکنیم.ِِِ...
خوبیامونو به اشتراک میذاریم...
و از همه مهم تر خوبیامونو بهم *منتقل میکنیم ..:))))))))...
خب خودش یه کار خوبه دیگه;)
 
از همین امشب مثبت بینهایتو شروع میکنم ++++....
پست بعدی..
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۱۶
faranak kd

این پستو به احترام یه فرد عزیز  مینویسم

 چون حس میکنم بهش مدیونم...

وبیشتر برای این که حس کنم یه کاری انجام دادم و شاید آرومتر شم هرچند خیلی دیره...

~من این فرد حدود سه سال پیش میشناختم...و اون موقع وقتی گفت سرطان داره من هیچ وقت باور نکردم..

و واقعا کی باورش میشد؟.......


_وامروز...امروز بعد سه سال خبر فوتشو تو سن 23سالگی به خاطر سرطان کلیه شنیدم.................


یخ کردم....همچی واستاد..یه جوری ک اصلا باور نکنی...یعنی چی آخه مگه میشه؟..آخه چرااا؟؟...آخه... ...


-چقدر آدما تغییر میکنن ...این که الان به قبل خودم نگاه میکنم و میگم چقدر احمق بودم...درست زمانی ک فکر میکردم خیلی میفهمم..


_گاهی خیلی زود..دیر میشه...

بیاین قول بدیم مراقب رفتارمون و حرفامون با اطرافیانمون باشیم..

یه روز از خواب پامیشیم میبینیم دیگه نیستن که حتی یه ببخشید کوچولو بگیم...

اون موقع مامیمونیم و فکر حرفایی ک کاش نمیگفتیم یا کاش و کاش تر......

_زود تصمیم نگیریم شاید یکی راست بگه...حتی غیر قابل باور..


_هنوزم باورم نمیشه....مگه میشه به این زودی دیگ نباشه!

چرا اومد وقتی قرار بود اینقدر زود بره؟؟

_گاهی خدا رو نمیفهمم....

_و امروز یکی از سیاه ترین روزام بود ..

_تو همون پرنده بودی..

_آسمونم اشک میریزه از پروازه غمگینت...


واینکه برای آرامش روحش دعا کنید..

واینکه روحت شاد و یادتم همیشه هست...

#kd



۳ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۷
faranak kd

خب قشنگش اینجاست ک درست موقعی که داری هنوز تو دلت غر میزنی!!

~~~~یهو بااارووننن میباره.........

و تصمیم میگیری کلا ساکت شی ..فقط صدای بارونو گوش کنی^.^

انگار هرچیزی ک دوست داری بشنویو همون لحظه بهت میگه..:))

 بارون خود خداس!:)))))))

++هر روزی قشنگیاش سر جاشه :))

حتی روزایی ک سخت (دیده) میشن... 

۲ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۰۸
faranak kd

چیشد چیشد...؟

خب بدر شد دیگه....  خیال همه راحته گویا..

_دلم حتی واسه اون استرسی ک سالای قبل بعد سیزده داشتم تنگ شده:دی همیشه دقیقه نود بودم  شب سیزده تکلیف عید مینوشتم هین:))) 


_سال چهارم از لوس ترین سالای تحصیلی بود...اصلا سال تحصیلی نبود چی بود این...؟!

نه قبل عید داره نه بعدش...

تو مدرسه که همه خواب بودن زنگ تفریح یه چیزی میخوردن دوباره میخوابیدن...زنگ اخرم به معلما میگفتن زودتر از شر هم خلاص میشیم نگران نباشین...اونام تایید میکردن:/..

تو خونه همه خواب و خوراکشون تکمیل شده بود درس میخوندن...

میومدن مدرسه برگه سفید میدادن...همچین موجودات چهارمی بودیم ما:/ 


___غرم میاد -.-

_..استرس دارم درسم نمیاد..

درسم ک میاد میبینم دیر شده دیگ خوابم میاد-.-


_نمیدونم چرا هرسال عید ک میگذره بنظرم عید پارسالش خیلی بیشتر خوشگذشت...نشده من این جمله رو هرسال نگم...


-.-چرا بهی نیست ؟!(بهی :بهاره ای ک بهیه منه..فراتر از دوسته! یکی از خوبای زندگیم...توصیفش تو یه خط جا نمیشه....اینا واژه های کلیدیشه!;))

+دلم میخواد چشمامو ببندم باز کنم ببینم 17تیره..(کنکور 16امه) بعد بریم با بچه ها بادکنک بگیریم چندروز دیگش باید 18سالگیو فوت کنم...

_بعله...اینم مثل برقو باد میگذره فقط میخوام ک خوب بگذره...از پشیمونی متنفرم-.-...

_چقدر آدما از تکرار لذتهای کوتاهِ تکراری راضین!! راضی نباشن چی کار کنن؟!

+یه کار جدید..

,,,ما فقط به تعداد روزایی ک مثل هم نبودن زندگی کردیم :)

چه کم نه؟!...

این پست خاکستری نداره...

آدم غرغرو چه به جمله امری...!!؟

یکی الان خودمو باید خاکستری بخوراند:/ 

..مراقب احوالاتتون باشید غری نشه:/

#kd

۱ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۷
faranak kd

صد بار رفته بودی....

یک بار آمدی....

این بار ک آمدی....

بنشین و نرو.....

من مدت هاست ک خواستم باشی...

صدسال رفته بودی...

امروز ک آمدی...

باقیش را بمان....:)


_یک وجودِ خوب که توزندگیت میاد..دلت میخواد از ته ته دل قدرشو بدونی...میدونی که این خوبا خیلی خیلی کم پیدا میشن...

حداقل تو زندگیه من ک تعدادشون  از پنج تا  بیشتر نشده!!

تو دنیایی که همه از خوبی فقط دیده شدنشو بلدن..

دوست دارم اونایی ک از درون خوبنو بنشونم کنارِخودم تکون نخورن....

بقیه هم تو دنیای خودشون با هرچی ک خوبتر نشونشون میده 

رها کنم...

همینجا قول میدم که همیشه مراقب خوبای واقعیم باشم ,نزارم هیچوقت خوبیاشون گم بشه :))

قدر خوباتونو بدونید...ِ

*همیشه *خوب*بمونید...ِ:))

13هاتونم در ب در..:D

#kd

۳ نظر ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۴
faranak kd

خب از امروز یعنی همون دیروز بگم 😄...اصلا میخوام بنویسم خندم میگیره!...خب دیروز همه خاندان رفتن بیرون من اومدم خونه  ک اخ جون کسی نیست منم میشینم درسمو میخونم دیگ..._برین برین خیالتون راحت..😌 +خاندانم گفتن ما تا شب نمیایم دیگ حواست باشه.._حواس؟! اره بابا اینجا نشسته اصلا جایی نمیره  بوج بوج بای:| 

تازه نیم ساعت از رفتنشون گذشت صدای حرف زدن شکممو شنیدم یادم اومد اصلا از ناهار نپرسیدم !؟ 

در یخچالو باز کردم دیدم خبری نیس فریزرم پر چیزایی بود ک اصلا نمیدونستم باهاشون چیکار کنم ..ته هنرم این بود غذارو ور دارم گرم کنم دیگ :/نبود اونم:/..گفتم با هله هوله های عید یکاریش بکنم دیدم نمیشه..

از اونجایی ک بنده آشپزیم عالیه و از هر انگشت یه تخم مرغ میباره (مهارت فراوان در طبخ انواع تخم مرغ نیمرو دورو یه رو کم رو  پررو و...)دوباره در یخچالو باز کردم دیدم اوخی یه عدد تخم مرغ گوگولی کنار درش مونده^.^گفتم حله چیز میز قاطیش میکنم  میزنم ب بدن...آغاز خوشانسی  این بود یه جوری ظرفا رو بالای ظرف شوی چیده بودم: همین خودِ بنده..! که شبیه کوه قاف بود..

و خب تخم مرغ به دست و خنده بر لب و البته آواز کنان:)) گفتم قله قافم باشه فتحش میکنم داداچ:/...و دستمو بردم ک ظرفو بردارم که دریک ثانیه همچین قله قاف خراب شد رو سرم...ک سرم ک هیچ تخم مرغِ نازنینمم درجا تو دستم شیکست:`(  طوری ک همونجا اهنگ چرا رفتی وبا اون ک میگه من مانده ام تنهای تنها ..دوتایی باهم تو سرم پلی شدن....هیچی بعد از خدافظی با گوگولیم و چندتا بد بیراه به سازنده کابینت و ظرف چیدن افتضاح خودم ...دیدم چاره ای ندارم باید زنگ بزنم غذا بیارن..شماره رستورانو پیدا کردم خیلی شیک واسه خودم انتخابمم کردم رفتم کیفمو ورداشتم ...حالا با کله هی میرم توش میام بیرون ..هی و هی و یادم میاد بعله کیف پولمو خونه مامانبزرگم جا گذاشتم:||||||

فقط دیگ با لبخند به افق خیره شدم گفتم خدایا قضیه چیه؟!! تو غذا خوردنم قسمت نیس ینی؟! هعی..

 ودر اخر ...در اخر هیچی از آسمان غذا نبارید من نون پنیر خوردم..

و قشنگش اینجا بود ک بعد دوساعت گوشیمو نگا کردم دیدم این دوساعت داشته صدا ظبط میکرده o_O دستم خورده بود انگار...!!

همچی ظبط شده بود منم قسمت فاجعه عظیمو کات کردم از توش گذاشتم ک شمام روحتون شاد شه😂

اصلانم خنده دار نیس😄

نمیدونم چرا از شب ک خاندان تشریف اوردن من علاقه عجیبی به آشپزی پیدا کردم😬...

درس عبرتی  برای هرکه از آشپزی گریزان شود-.-...

باشد که آشپز شویم:/




۳ نظر ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۴۰
faranak kd

مثل این آیینه ات در جولوی آیینه ام

قصه ای کرده ایم آغاز که به پایان نکشد..


علتِ غصه من , دلخورِ دلخستگی ام..

من خودم خواستم ک کار به اینجا بکشد..


راهزن قافله تا به یغما ببرد قلب مرا..

کودک سرکش من مزهءِ دنیا بچشد..


این دلی ک شده از زخم زمانه دلسیر..

برنگردد از این راه گر به هرجا بکشد..


منشین چشم به راهِ نقطه ای در پایان..

این سخن تا ابدیت به درزا بکشد......

 همیشه حرفی هست که نه گفته میشه نه حتی نوشته!:)

#kd



۱ نظر ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۲۶
faranak kd