تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

تکه ای از من,,,,

واژه های درونم:)

اینجا یک من است که فقط مینویسد و مینویسد..از من....
...گاهی خاطره..گاهی دردودل...
گاهی مثبت.. گاهی منفی..گاهی ادبی..گاهی خودمونی..
شعر..نثر.. فرقی نداره..
اینجا مهم نوشتنه:)
_بیمارِ سکوتیم و نوشتن فریادمان....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

قسم به تمام قاب های روی دیوار ...

در این خانه یکی بود و جز تو  کسی نبود....

نیستی و دیگران را تازه میبینم 

نیستند مثل تو آنها

ببین ازپشت قاب شیشه ای این است, 

حال ما بی تو آشفته

خوبیه چشمانت باز,کی میکند بیدار   این دل های بس خفته

خودم راهیت کردم ای مسافر

پس نباید شد دلخسته...

تو باید میرفتی تا شوی از چنگ غم رسته...

تو و قلبت 

از این خانه ک دیگر عشق  هم بر باد رفته

تو باید میرفتی اما ای کاش میگفتی..

بعد رفتنت در کنارم چیست؟ 

همنشین سفره ی هفت سین امسالم کیست؟

یکسال شد و هنوزم جزتو هیچ کس مهربون نبود 🌸سا3>

#kd


۱ نظر ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۱۴
faranak kd

مثل صدای ریزش بارانی که مدت ها قبل شنیده بودم....

آغاز شد...

جاری شد...

و گذشت~~~

از هرچه بر او گذشت:__)

بگذریم تا به دریا برسیم....

گذشته ک گذشته بریم به فردا برسیم:)

#kd

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۳۸
faranak kd

کنارِتن...کنارهمیم

اما کی به نفر کناریش فکر میکنه؟!....همه دنبال رویاها  و آرزوها....هر کی  تو فکرش یه راهی میره...!

ولی همه نشستن کنارهم و خیره ...به اونی ک راه میره:)

 کلافه تر میشیم..! 

نفرِکناریش سقوط میکنه..خوشحال تر میشه! 

چرا..؟!

از این که نشستن بهتر از سقوطه...از این ک از اون بدترم  هست...دوباره خیره میشه..

چشماشو میبنده ..الآن داره میدو...لبخند میزنه ..دیگ بازشون نمیکنه...

نفر کناریش خوشحالتر میشه....):)

نزاریم رویا یه خواب کشنده بشه...بیدارشیم دست همو بگیریم..

+اولین قدم..:)

#kd

۱ نظر ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۰۹
faranak kd

جمله ای بود که گذشت.....در ذهنم مدام..جاری میشود...و میگذرد .... اگر همان لحظه نرسم و.نیابمش....باید در دریا دنبالش بگردم..که این دشوار است.....

و شایدم..لحظه ای مکث...اگر متوقف شود ..مفید باشد

اری این چنین بود:که در سکوت خلوت شب ها...حس خوبیست وقتی چشمانت را میبندی..اما میبینی که از همیشه بیدار تری....گویی تمام روز به سویت آمده..

 اما زود تر از موعود....شب...ها...هوشیار میشوم

و وقتی خانه تاریک است... وجودم با تاریک شدن مقاومت میکند ...و میخواهد روشن تر شود ..

اما من همهِ همه شان را..هم این تاریکی هارا ..هم این حس را...و هم امشب را...با همه اتفاقات خوب و بدش دوست دارم..:)

شب ها بهتر است3>

#kd

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۲۲
faranak kd
هووم راستی جدیدا قلم به دستم نمیاد یا دستم به قلم نمیره!؟ ...خب در هر صورت  نه منم نه قلم نه یادداشت....حرفایی ک فقط خودم میشنوم و میزارمشون کنار....وگاهی آفتاب چپه در میاد و حالم ک کاملا  ورچپه میشه ..مجبور میشم دیگ  بنویسم!  
 بنویسم..از این که...چرا این جوری شدم؟ من چشه!؟ چرا هر وقت متناتو میخونم حالم فرق میکنه؟ چرا بغض !?
عجیب اینه ک این متنا یه درصدم غمگین نیست! وعجیب تر اینه ک موضوع متن ها, تفکر مثبته!!
ولی انگار برای من نه !.. نمیدونم چیه..ِ هرچی هست... حالمو عوض میکنه...دلتنگیام...میان...همه دورم....لحظه های خوب قدیمی!  همشون!...واسه همه دلم تنگ میشه..تک تک..لحظه ها و آدما!  ساعتم ک مقدسه! 1:11 :__) ....
اره شاید حسرت خوبیاتو میخورم!شاید همینه.,! اینقدر مثبت! که باخوندنش قبطه میخورم و از این وضع الانم متنفر میشم..... و دلم هزار بار واسه روزایی ک منم خوب بودم تنگ میشه):)
 دلم واسه خوبیای قبل تنگ میشه واسه وقتی  آدمام  نزدیکام اونایی ک تو دلمن خوب بودن و منم خوب بودم ..سختیا هم خوب بودن....ولی الان همه یه جوری دور شدیم ک نمیشناسیم همو....
و دختری ک فقط با قصه های باباش خوابش میبرد...الان شبا در اتاق قفله ک دیگ سر زده هم  کسیو نبینه! تا این حد  غریبه!  ک کل مکالمات سر میز شامش  چند کلمه احوال پرسی و تمام!:_).....و هیچ کسم براش سوال پیش نمیاد ک واقعا تو این شیش هفت سال هیچ اتفاقی نیوفتاد؟!;)) چه فانتزی فکر میکنیم! تنها خبر سلامتی بود!....ِ
خب خدارو شکر ما ها از مثبتا تفکرشم داریم:)!  
 ولی
چرا با خودمون اینجوری میکنیم!؟ 
این چشما میگه چقدر خسته ایم چه قدر سرد شدیم و مقصرشم میدونیم ک خودمون بودیم....اره همه ما...چرا نفهمیدیم ک ماها فقط همو داشتیم...همو فراموش کردیم ک بریم به سمت چیزای بهتر..ِولی فقط همو از دست دادیم:_)  
من تو چشای تک تکمون  غم دلتنگی های خاک خورده, غم پشیمونی هایی ک ازش گذشته رو دیدم...!  همو رها کردیم ..و هرکدوم شدیم تنهای دنیای خودمون!:) 
گاهی به این فکر میکنم ک..
گذشته ی تلخ!شیرینتر بود...
دلم برای همه خوبیا تنگ میشه!
کاش دوباره خوب میشد:):
#kd
۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۲
faranak kd

_میدانستند دست ها بر نوازش نیز هست....

..و تنها..چنگ انداختند...×

میدونیم که میشه مهربون تر بود:)

#kd

۱ نظر ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۶
faranak kd

تقریبا یک ساعت و نیم از امروز میگذره و قطعا تو این مدت اتفاق خاصی نیوفتاده...(همچی امن و امانه)

_اما دیروز..که یکی از مهم ترین روزای زندگیم شد;)

دیروز من به اندازه یک سال بزرگ شدم..!من دیروز کل روزای سال نود و پنجو بزرگ شدم  تولدی در کار نبود..من از فصل گرمام..

دیروز بزرگترین پشیمونیه عمرم بود..پشمونی از یک اشتباه!

که تا قبل از اون, همین من!, همجا مینوشت:((من از این اشتباه دوسشتداشتنی هیچوقت پشیمون نمیشم!))

انگار یهو زندگی اومد جولوی صورتم و گفت:((هیچ وقت از چیزی مطمئن نباش!..همه اشتباها تاوان دارن..))

دیروز من.. ب اندازه یک سال تاوان دادم...ب اندازه یک سال پشیمون شدم...و به اندازه یک سال تغییر کردم:)

شاید همین انفجار دیروزم باعث شد این وبلاگو بسازم..

یه چیزی مثل بیگ بنگ بود...

دیروز ب من یاد داد کلمه هایی مثل *اطمینان,*اعتماد و *دوست داشتن یک سال هم برای اثباتشون کمه...#مراقب باشیم... 

خب شاید زندگی همینه و هر روز باید انتظار درسای فرداشو داشته باشیم:) 

#kd

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۳
faranak kd

به نام آن که ...دلیل من است..

هم برای آمدن...

هم برای رفتن...

و او میداند که..چرا اینجام!...


*خب اینم  استارتش :)

#kd

۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۵
faranak kd